کد مطلب:28059 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:115

رفتن شخص عمر به جنگ با ایرانیان












1043. امام علی علیه السلام - در سخنش در پاسخ عمر، كه درباره شركت كردن خویش در جنگ فارس، از ایشان مشورت خواست -:پیروزی و شكست این امر (اسلام )، به فراوانی و كمی [ افراد] نبود. اسلام، دین خدا بود كه خدا خود، چیره اش ساخت و سپاه او بود كه آماده و یاری اش نمود، تا این كه بدان جا رسید كه باید می رسید و نورش بر همه جا دمید. ما به وعده خدا دل خوش داریم، و خدا به وعده اش وفا می كند و لشكرش را نصرت می دهد.

جایگاه زمامدار این كار، جایگاه رشته تسبیح است كه مهره ها را گرد و به هم می آورد؛ و چون بگسلد، مهره ها پراكنده می شوند و از میان می روند و هیچ گاه همه آنها برای بار دیگر گرد نمی آیند.

و عرب، اگر چه امروز اندك اند، امّا به سبب اسلام، بسیارند و به سبب اتّحاد و اتّفاق، نیرومند و پیروز. تو مانند میله میان سنگ آسیاب باش و آسیاب جنگ را با عرب و نه خود، بگردان. چرا كه اگر تو از این سرزمین بیرون روی، عرب از هر سو و هر جا بر تو می شورند، تا آن جا كه نگهداری آنچه پشت سر می نهی، از آنچه در پیش روی داری، برایت مهم تر می گردد. عجم نیز اگر فردا تو را ببینند، می گویند: «این، ریشه و اصل عرب است. اگر آن را ببُرید، آسوده می گردید» و همین موجب می شود كه حرص و طمع آنان در تو، بیشتر گردد.

امّا این كه گفتی آنان، به عزم رزم با مسلمانان به راه افتاده اند: پس [ بدان كه ]ناخشنودی خدای سبحان از حركتشان، از [ ناخشنودی] تو بیشتر است و [ او ]بر تغییر آنچه ناپسند می دارد، تواناتر است.

امّا آنچه از تعدادشان گفتی: ما در گذشته، با فراوانیِ نیرو نمی جنگیدیم و تنها با نصرت و یاری [ الهی ]می رزمیدیم.[1].

1044. امام علی علیه السلام - خطاب به عمر، هنگامی كه او از مردم، درباره همراهی با سپاهیانی كه به جنگ فارس می رفتند، مشورت خواست -:این امر (اسلام )، نه پیروزی اش به فراوانی [ افراد ]بود و نه خواری اش به كمی آنان. این، دین خدا بود كه چیره شد و سپاهی كه با فرشتگان، تأیید و نصرت یافت، تا بدان جا رسید كه باید می رسید. ما به وعده خدا دل خوش داریم، و خدا به وعده اش وفا می كند و لشكرش را نصرت می دهد.

جایگاه تو در میان مردمان، جایگاه رشته تسبیح است كه مهره ها را گرد می آورد و نگه می دارد و چون بگسلد، هر چه در آن است، پراكنده می شود و از میان می رود و هیچ گاه برای بار دیگر، همه آنها گرد نمی آیند.

و عرب، اگر چه امروز اندك اند، امّا به سبب اسلام، بسیارند و پیروز. پس، در جای خود بمان و به اهالی كوفه بنویس كه دو سوم آنان به جنگ فارس بروند و یك سومْ باقی بمانند؛ چرا كه آنان برجستگان و سركردگان عرب اند و گروهی یكدل تر و كاراتر و كوشاتر از آنان نیست. و به مردم بصره نیز بنویس كه آنان را با تعدادی از نیروهای خود، یاری كنند.[2].

1045. الإرشاد - به نقل از ابو بكر هُذَلی -:شنیدم كه برخی از دانشمندان ما می گویند: ایرانیانِ اهل همدان و ری و اصفهان و سمنان و نهاوند، به یكدیگر نامه نوشتند و به دنبال یكدیگر فرستادند كه پادشاه عرب، [ همان ]كه برایشان دین و كتاب آورْد - منظورشان پیامبرصلی الله علیه وآله بود -، در گذشته است و پادشاه بعدی شان - منظورشان ابو بكر بود - جز اندكی نپایید و در گذشت و پس از او كسی برخاست كه عمرش طولانی گشت، تا آن كه به شما در شهرهایتان دست یافت و لشكریانش با شما جنگیدند - منظورشان عمر بن خطّاب بود.

او از شما دست نمی كشد، مگر آن كه لشكریانش را از شهرهایتان برانید و سپس بیرون آیید و با او در شهرهای خودش بجنگید. آنان بر این امر با یكدیگر پیمان بستند و بدان متعهّد گردیدند.

چون به مسلمانان كوفه خبر رسید، آن را برای عمر بن خطّاب فرستادند و چون خبر به عمر رسید، به شدّت، بی تاب شد. به مسجد پیامبر خدا آمد و بر منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای گروه مهاجر و انصار! شیطان، گروه هایی را برایتان گرد آورده و آنان را فرستاده تا به وسیله آنان نور خدا را خاموش سازد. آگاه باشید كه اهالی همدان و اصفهان و ری و سمنان و نهاوند، با همه تفاوت هایشان در زبان و رنگ پوست و دینشان، متعهّد شده و پیمان بسته اند كه برادران مسلمان شما را از شهرهایشان بیرون كنند و به سوی شما بیایند و با شما در شهرهایتان بجنگند.

نظر خود را به من بگویید و مختصر كنید و سخن را طول مدهید كه این روز، روزهایی را پشت سر دارد [ و روزگار، آبستن حوادثی است].

همچنان سخن گفتند و طلحة بن عبید اللَّه كه از سخنوران قریش بود، برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: ای امیر مؤمنان! كارها تو را كارآزموده و روزگارْ تو را باتجربه و بلاها تو را استوار ساخته اند و كارت فرخنده و به توفیق، قرین است. عهده دار كار شدی و آگاه گشتی؛ در پی آزمون بودی و آگاهی یافتی؛ و فرجام قضای الهی جز از روی اختیار، معلوم نخواهد گشت. بنا بر این، خودت در این جنگ، حاضر باش و اِعمال نظر كن و از آن، غافل مشو! سپس نشست.

عمر گفت: [ باز هم] سخن بگویید.

عثمان بن عفّان برخاست و پس از حمد و ثنای الهی گفت: امّا بعد، ای امیر مؤمنان! نظر من این است كه اهالی شام را از شام، و اهالی یمن را از یمن حركت دهی و خود با اهالی این دو حرم ( مكّه و مدینه ) و اهالی دو شهر كوفه و بصره به راه افتی و با همه مسلمانان، در برابر همه مشركان بِایستی؛ زیرا تو - ای امیر مؤمنان! - [ چنین] نمی خواهی كه پس از نابودی عرب، لحظه ای [ زنده] بمانی و [ نیز نمی خواهی كه ]از دنیا لذّتی ببری و در آن، پناهی بیابی. پس خودت در میدان، حاضر شو و از آن، غافل مشو! سپس نشست.

عمر گفت: باز هم بگویید.

امیر مؤمنان، علی بن ابی طالب علیه السلام گفت: سپاس، ویژه خداست - تا آن جا كه حمد و ستایش خدا و درود بر پیامبر خدا را به پایان رساند -. سپس گفت: امّا بعد، اگر اهل شام را از شام حركت دهی، رومیان به خانواده های آنان حمله می كنند و اگر اهل یمن را از یمن حركت دهی، حبشیان به سوی خانواده های ایشان حمله می برند و اگر ساكنان این دو حرم را حركت دهی، عرب از هر سو و هر جا بر تو می شورند، تا آن جا كه خانواده هایی كه پشت سر می نهی، از آنچه پیش روی داری، برایت مهم تر می گردند.

امّا این كه فراوانی فارسیان را ذكر كردی و از اجتماعشان هراس داری: پس [ بدان كه] كه ما در روزگار پیامبر خدا با فراوانیِ نیرو نمی جنگیدیم و تنها با نصرت الهی می رزمیدیم.

و امّا آنچه از اتّفاقشان بر حركت به سوی مسلمانان به تو رسیده است: پس [ بدان كه] خدا بیش از تو، از حركت آنان ناخشنود است و او به تغییر آنچه دوست ندارد، سزاوارتر است!

و فارسیان، چون تو را ببینند، می گویند: «این، سَرور عرب است. اگر او را از پا در آورید، عرب را از پا در آورده اید» و این، موجب شدّت حرص آنان می شود و[ بدین ترتیب ] تو آنان را با دست خود بر ضدّ خویش تحریك كرده ای و آنانی هم كه یاری شان نكرده اند، به یاری شان می آیند.

پس، من چنین می بینم كه اینان را در شهرهایشان نگه داری و به اهالی بصره بنویسی كه سه دسته شوند: یك دسته برای محافظت از خانواده هایشان بمانند، یك دسته در برابر كسانی كه با آنان پیمان بسته اند، بِایستند تا پیمان نشكنند و دسته سوم برای یاری رساندن به برادرانشان حركت كنند.

عمر گفت: آری؛ این نظر، درست است و من دوست دارم كه از آن پیروی كنم! و پیوسته به تكرار گفته امیر مؤمنان علیه السلام پرداخت و از سر اعجاب و پذیرشش، آن را به آهنگ و سجع، باز می گفت.[3].

1046. الفتوح: چون عمر، نظر علی - كه خدا گرامی اش بدارد - را درباره جنگ فارس شنید، به مردم رو كرد و گفت: وای بر شما! همه شما از اوّل تا آخر، از دادن پاسخی، آن گونه كه ابو الحسن گفت، ناتوان بودید![4].









    1. نهج البلاغة:خطبه 146، بحار الأنوار:79/193/40.
    2. تاریخ الطبری:123/4، البدایة و النهایة:107/7.
    3. الإرشاد:207/1. نیز، ر. ك:الكامل فی التاریخ:180/2، تاریخ الطبری:125 - 122/4.
    4. الفتوح:295/2.